۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

نامه همسر محمدرضا جلایی پور به زهرا رهنورد

بایست بانوی سبز ایران و با استواری و شجاعتت حق دختران و زنان و مادران سرزمینم را بگیر.

بسم الحق

سرکار خانم زهرا رهنورد

با اهدای سلام و احترام

تا به امروز بارها قصد نوشتن چند خطی از سر دلتنگی و تنهایی برایتان را کرده بودم. برای نوشتن نامه ای به شما هی کلمات را خط زدم و از نو ردیف کردم و باز خط زدم و آخر منصرف شدم. نمیدانم چرا نوشتن برای شما از همه سختتر است. شاید به خاطر این که بار مسوولیتی سنگین و اندوهی عمیق از آنچه بر کیان ایران و ایرانی رفته است را به وضوح میشود در نگاهتان خواند. هیچگاه نخواستم حتی ذرهای بر آن بار بیفزایم. اما امروز دیگر نتوانستم چراکه امروز چهارشنبه، سی و یکم تیرماه درست ۵ هفته است که از حبس همسرم، محمدرضا جلایی پور و بیخبری از او میگذرد. این روزها همچون سالی بر من میرود و هر چهارشنبه که از راه میرسد و خبری از او نمیآید احساس میکنم نه به اندازه هفت روز که قدر هفت فصل و هفت سال پیر شدهام. عمیقا نگران و مستاصلم. احساس میکنم حتی یک نفر هم نیست که در آن قوه بیدادگستر، به داد من و امثال من برسد و محض رضای خدا هم که شده یک جمله راست بگوید. خسته ام از وعدهه ای توخالی و دروغی که بارها و بارها در این پنج هفته به من و خانواده ام برای آزادی همسرم داده شد و هدف از آنها تنها بازی با روان و اعصاب ما بود.


خانم رهنورد

همسرم، محمدرضا جلایی پور را شاید بشناسید. اگر قرار باشد در تعریف نخبگی، موفقیتهای علمیای نظیر رتبه نخست کنکور سراسری، طلای المپیاد کشوری، دانشجوی ممتازدوره لیسانس (جامعه شناسی دانشگاه تهران) و فوق لیسانس( جامعهشناسی دانشگاه ال.اس.ای) و دکتری (جامعه شناسی، دانشگاه آکسفورد) را به شمار آورد، او حقیقتا یک نخبه است، چون همه اینها را با هم دارد.


اگر دایره نخبگی را کمی از این دستاوردها بیشتر بگسترانیم و برجستگیهای اخلاقی و فردی و تواناییهای خاص در فعالیتهای اجتماعی را هم به آن بیفزاییم او باز هم در ردیف نخبگان جای میگیرد. آنانی که محمدرضا جلایی پور را از نزدیک میشنانسند، به خوشخویی، دیگرخواهی، سعه صدر و مثبت اندیشی او مهر تایید میزنند. کسانی که تابه حال با او در کار اجتماعی- سیاسی همکاری نزدیک داشته اند، خوشفکری، روحیه و خلاقیت او را همواره تحسین کردهاند.


اگر باز هم کمی دایره تعریفمان از نخبگی را وسعت بدهیم، او یک نخبه در امر دینداری هم خواهد بود. میگویم نخبه چون او به طرز خارق العادهای دینداری سنتی و روشنفکرانه را با هم تلفیق کرده بود. او گرچه رکعتی را از سر عشق و مهری که به خدای خود داشت جا نمی انداخت اما رکعتی را هم به زور به کسی تحمیل نمیکرد و از هر مرام و مسلک و آیینی دوست برمیگزید و باور به تکثر را یک موهبت الهی میدانست. خوبی دینداریِ امثال او در این است که تا به زندان نیفتند و دستشان از این عالم کوتاه نشود، هیچ بنی بشری از چند و چون باورهای عمیقشان آگاه نمیشود که هیچگاه زبان به بیانش نگشوده اند و در خفا دین ورزیده اند تا مبادا پاکی ایمان و خلوصشان به ریا و تظاهر آلوده شود. امروز هم چنان که دستم از هر مدعی عدالت گستری کوتاه گردیده به اجبار لب به این سخنان گشوده ام. کاش به اینجا نمیرسیدیم که برای اثبات بیگناهی یک نفر لازم باشد از عقاید دینی و برجستگی های اخلاقیاش مایه بگذاریم. کاش مجبورمان نمیکردند که برای اثبات حقانیتمان مجبور شویم رتبه ها و دستاوردهای علمی یک نفر را ردیف کنیم. روزگار غریبی شده است بانو!


خانم رهنورد عزیز

بارها در نامه های قبلیام به مقامات مختلف نوشتهام که از حبس نخبگانی چون همسرم احساس خطر جدی میکنم. بحث همسر من تنها نیست. اگر از او سخن میگویم به این دلیل است که وی را نماد نسلی میدانم که با تمام تواناییها، استعدادها، باورها و دستاوردهایش باید محبوس اندیشههای قرون وسطایی وعقدهگشاییهای مشتی بیمار روحی و روانی باشد. اگر خطی از دلتنگی و نگرانی برای همسرم مینویسم، بیش از هرچیز نگران شیوع سرطانوار شبهآدمهایی با این طرز فکر هستم که به جنگ با جوانان متعهد و اخلاقمدار و توانا و دینباور سرزمینم برخواسته اند.


دل آشفتگی و حس تنهاییام به خاطر لمس تلاش و سختی و اضطراب تک تک ثانیه های یک سال اخیر تا کنون است. وقتی که میدیدم همسرم و صدها دوست دربند دیگر چون او ساعتها بیخوابی و خستگی را به جان میخرند تا شاید لبخند را بر لبان همنسلانشان اندکی بیشتر ببینند و کمتر شاهد بریدن و رفتن دوستانشان از آن خاک باشند، سخت دلم میگیرد. او به همین انگیزه ها بود که بهترین موقعیتها و امتیازاتی که در دوران تحصیلش در انگلستان برایش فراهم بود را نادیده گرفت و خالصانه به ایران بازگشت تا بی هیچ چشمداشتی از کسی، تنها قطرهای باشد از دریای مردمی که برای سرنوشتشان موجی سبز به راه انداختند. آن روز هیچیک از ما نمیدانستیم که جرم ایراندوستی و حمایت از کاندیدایی که از صافی شورای نگهبان گذشته است از جرم یک قاتل فراری هم بیشتر است. آن روز نمیدانستیم که حمایت از کسی به نام میرحسین موسوی که در انقلابی گری و آزادگی و نیکرایی زبانزد چپ و راست بود مساوی است با حبس در انفرادی بدون هیچگونه تماس یا ملاقات. اما روزی که فکرش را نمیکردیم رسید و دوست دشمن شد و دشمن دوست انگاشته شد. باری از زبان به این تلخیها گشودن گریزی نبود. اما حرفی که گفتنش از تمام این دلتنگیها مهمتر است:


بانوی سبز ایران!

میدانم که خوب نگرانیها و دلتنگی هایم را میفهمید و با گوشت و پوستتان درد اینکه کسی از سر خیرخواهی هزینه ای هنگفت بدهد را احساس میکنید. میدانم که آنچه در چهل روز اخیر بر جوانان این سرزمین رفته دلتان را مجروح ساخته است. میدانم با دیدن صورت معصوم همسر نیک سیرتتان، میرحسین موسوی، که این روزها خستگی و غم دوران بر معصومیت چهرهآش سایه انداخته، بغض راه گلویتان را میبندد. وقتی چهره شما و همسر عزیزتان را در منزل سهراب اعرابی دیدم، با تمام آرامشی که بعد از آن طوفان سهمگین بر دلم نشست، حس کردم سالها از آن روزهایی که ما دختران ایران با گلهای سرخ روسری و رنگینکمان رنگ در لباسهایتان فریاد شادی میکشیدیم، صدها سال گذشته است. با رنگهای لباس شما روزهای ما معنا مییافت. هنوز هم مییابد... باور کنید، آن روسری سیاهی که روز عزای سهراب به سر داشتید از هزار رنگ در نظرمان گویاتر آمد. باز هم رنگ شما، رنگ روزهای ما بود. بدانید که همه دختران و زنان و مادران ایران با شما همرنگ و همقدمند و از ظهور بانویی راستقامت و استوار که شانه به شانه مردی به شفافیت و صداقت آینه ایستاده است عمیقا خرسندند.


تن و دل من و همنسلان من همچون فائزه و فاطمه ابطحی (دختران محمدعلی ابطحی) فاطمه امین زاده (دختر محسن امین زاده)، فاطمه تاجزاده (دختر مصطفی تاجزاده)، ریحانه حقیقی(همسر علی وفقی)، مریم باقی(همسر محمد قوچانی)، مریم شفیعی (همسر عماد بهاور) و صدها تن دیگر چون ما که همسران و پدرانشان در بند است بی شک خسته و مجروح است. اما آنچه از شما و همسرتان میخواهم ادامه این راه و ایستادگی در مقابل ظلم عریان و آشکاری است که بر مردم میرود. مبادا حتی لحظهای این دردل و مصائب شما را از راه بی بازگشتی که آغازیده اید باز دارد. حتی اگر سالها در بیخبری بر ما بگذرد و پیر این حوادث شویم باز هم راضی نیستیم که شما لحظه ای مصلحت را بر حقیقت ترجیح دهید و ساکت بنشینید. از شما فروتنانه میخواهم که پابه پای همسرتان همچنان پیشتاز این جنبش سبز آزادیخواهی و عدالت طلبی باشید و لحظهای مردم شریف ایران زمین که بانگ الله اکبرشان بعد از ۴۰ روز هنوز هم به گوش میرسد را تنها نگذارید. این صدای اعتراض بر بامها تنها با تداوم حضور شماست که بلند و زنده خواهد ماند. بدانید لحظه هایی هست که نیش دلتنگی و بیخبری زهرتر از هر وقت دیگری به جان و تنمان می زند، اما درست در همان لحظات خواندن خبری از همقدمی شما بزرگواران با سوگواران و خانوادههای زندانیان این جنبش شما دلمان را گرم میکند.


پس بایست بانوی سبز ایران و با استواری و شجاعتت حق دختران و زنان و مادران سرزمینم را بگیر!

یکی از دخترانت

فاطمه شمس، همسر محمدرضا جلایی پور


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر